اینجا بهشت نیست!

بد بودن کار سختی نیست , اتفاقا این بد نبودنه که کار خیلی سختیه! وقتی به جای اینکه کمکت کنن همه میخوان هولت بدن به سمتی که خطایی ازت سر بزنه , این بد نبودنه که محال میشه , بد نبودنه که چیزی فراتر از سخت بودنه

تقلب کردن سخت نیست , دروغ گفتن سخت نیست , منتها وقتی توو جامعه ای که پذیرای این روابط و این نوع برخوردهاست زندگی میکنی شیاد نبودن و صداقت داشتن محکومه! و اونوقته که پا روی وجدانت و شخصیتت و پا روی خودت میزاری و از انجام کار سختی که هیچگاه تو رو زیر سوال نمیبرد (حتی توی خلوت خودت) دست برمیداری و با خودت میگی: "منم مثل همه! کار راحت تر رو انجام میدم!" و اتفاقا این کار راحت , چون راحته , کم کم گرایش بهش بیشتر میشه و میشه عادت و اونوقته که ....


پ.ن: تا حالا به این فکر کردین که چرا همه اونایی که توو ایران زندگی میکنن وقتی از خارج (گذشته از اینکه کودوم کشور منظورشون باشه) حرف میزنن انگار دارن از بهشت حرف میزنن و یه حسرتی ته حرفاشون و ته دلاشون هست؟

گوسفند

امروز عصر حوالی ساعت 8 , سر راه برگشتن از یه جایی , چن تایی از دوستان رو که دور هم جمع شده بودن رو دیدم و مشغول صحبت شدیم در همین حین یه نفر با یه سمند جدید اما با پلاک قرمز (ماشین اداری) در حالیکه زن و بچه اش هم توش بودن وایساد که از یه میوه فروشی میوه بخره و حالا مکالمات دوستان:


اولی: ماشین رو نگاه کنید , منظورم پلاکشه!

دومی: طوری نیست , تو هنوزم به این چیزا واکنش نشون میدی؟ برات عادی نشده؟

اولی: ریختشو ببینین! دو زار هم نمی ارزه!

سومی: تاکید با حرکت سر

چهارمی: راست میگه چقدرم ضایع است!

اولی: مگه گاگول ها می مونه , راه رفتنشو نگاه کن! حتی برخورد کردن هم بلد نیست انگار!

دومی: اگه گاگول نبود که اون ماشین در اختیارش نبود, اتفاقا اینطور آدما (گاگول) تو بعضی جاها (نخوانیم بعضی ادارات دولتی) بیشتر مطلوبیت داره و بیشتر خواهان داره , اگه چیزی بارش باشه یا جسور باشه , یه بار به عدم انطباق ها (بخوانیم حق کشی ها و حق خوری ها و کارای خلاف مقررات و عرف مطلوب جامعه) اعتراض نمیکنه , دو بار اعتراض نمیکنه , سه بار اعتراض نمیکنه اما از بار چهارم دادش در میاد , اتفاقا اگه گوسفند باشه و توسری خور و بله قربان گو , بیشتر خریدار داره و بیشتر هم توو بازی راهش میدن

اولی و سومی و چهارمی و من: (فقط سکوت)



پ.ن: قصد توهین به کسی رو ندارم اگر کسی فکر میکنه که توو بعضی جاهاست ولی شرایطش فرق داره پیشاپیش ببخشه

اصول تربیتی

ما توو این مملکت باج دادن و تقلب کردن و به روی هم نیاوردن و در کمال صلح و صفا از منافع این کارای اشتباه استفاده کردن رو از همون بچگی باد میگیریم یادمه اولین باری که تمام این موارد بالا رو در یه رویداد کوچیک و بطور همزمان یاد گرفتم روزی بود که از مدرسه داشتم برمیگشتم خونه! در اون دوران فوتبالدستی بازی کردن بدجوری مد شده بود و مام که بچه بودیم خیلی دوست داشتیم سر راهم به یه کلوپ بازیهای سرگرم کننده رفتم و حسب اتفاق یه کسی که نزدیک محل ما زندگی میکرد اونجا بود من از این آدم زیاد خوشم نمیومد ولی به روش هم نیاورده بودم اونجا وقتی سکه پنج تومنی رو که مینداختی معمولا 5تا توپ میومد که میتونستی به تعداد 5 گل باهاش بازی کنی , اون زمونا سکه پنج تومنی برای خودش ابهتی داشت و برای مام پول تقریبا زیادی حساب میشد , اونجا بود که این دوستمون چون تنها بود و نمیتونست تنهایی بازی کنه, جلو اومد و راه و رسم تقلب کردن با اون نوع از فوتبالدستی رو به من و دوستم یاد داد (اونموقع ها فوتبالدستی ها بنا به کارخونه سازنده انواعی داشتن که کمی متفاوت بودن) اینجا بود که ما دسته جمعی تقلب کردن رو یاد گرفتیم و با اینکه من زیاد ازش خوشم نمیومد ولی چون یه چیزی یادم داده بود که در اون لحظه به نفعم بود اجازه دادم که بیاد و با ما بازی کنه و اینجا بود که من باج دادن رو هم یاد گرفتم , توی مدتی که داشتیم بازی میکردیم هیچ کودوم از ما حتی اشاره ای هم نکرد که ممکنه کار ما اشتباه بوده باشه با اینکه همه مون میدونستیم که این کار اشتباهه و اینجا بود که ما به روی هم نیاوردن در کارای اشتباه رو یاد گرفتیم و از منافع این کار اشتباه بهره مند می شدیم

یادش به شر! یادش چقدر زشت! با یه اتفاق کوچیک سه چهارتا کار اشتباه یاد گرفتیم که از سر بیرون کردنشون بعدها برای من کلی زحمت داشت و گاهی حتی حس میکنم که نتونستم از سرم بیرونشون کنم , تازه معلوم نیست که از اون دوستام چن تاشون حتی تلاش کرده باشن که اینکارو بکنن؟

به هر حال باید قبول کنیم که اصول تربیتی توو کشور ما رعایت نمیشه (شاید اصلا وجود نداره) و این تقصیرش نه تنها مال ماست بلکه دولت هم سهم بزرگی درش داره , آموزش و پرورش , صدا و سیما وووووووو

دروغ کثیف و یه خاطره زشت فراموش نشدنی

دروغ کثیف به همه بازیکنا و کادر مربی گری و تماشاگرایی که توی ورزشگاه سهند تبریز برای تشویق تراختور رفته بودن

تیم تراختور با اخراج ناعادلانه داور بازی علیرضا فغانی , بازی 3به1 برده رو با تساوی 3به3 عوض کرد و به علت دروغ کثیفی که در مورد تساوی 2به2 سپاهان با سایپا در تمام ورزشگاه سهند اعلام کرده بودن همه داشتن شادمانی قهرمانی میگرفتن که ....


ننگ به کسایی که به خودشون اجازه میدن هر گونه دروغ گفتنی رو برای خودشون مجاز بدونن

این دروغ و این خاطره زشت فراموش نشدنی برای همیشه توی قلب و ذهن مردم تورک آزربایجان می مونه

آتش بس2

امشب فیلم سینمایی آتش بس2 رو دیدم , خیلی شیرین و هنرمندانه همه دیالوگاش تنظیم شده بود که هم مسایلی روانشناختی همسرداری و زندگی مشترک رو قصد داشت یاد بده و هم اینکه طنزش قوی و سرزنده بود مخصوصا نقشی که آتیلا پسیانی به عنوان یکی از قدیمی ترین هنرمندایی که جزو هنرمندای محبوب منم هست در این فیلم به عنوان یه روانشناس بازی کرده بود واقعا توی زندگی همه زوجای این روزای ایران حس میشه

اگرم توو قسمتهایی از فیلم , حق رو بیشتر به سمت خانومه متمایل حس کردید موضع نگیرید به هر حال فیلم مال خانوم تهمینه میلانی هست و ایشون هم یه خانوم هستن و یه جورایی حق دارن , من که فیلم رو دوست داشتم حتی اگه مایه های فمنیستی این فیلم بیشتر و بیشتر از چیزی بود که من حس کردم , دست خانوم میلانی هم درد نکنه

آیا واقعا ما با بعضی چیزا زنده ایم؟

در مورد قسمت اصلی پست قبلی که نوشته بودم که اینجا بعضی آدما با تراختور زندگی میکنن , به عشق اون زندگی میکنن دچار شک شدم , یعنی نه فقط در مورد اون مساله , بلکه در مورد کلیت این قضیه که آیا واقعا یه عده ای با چنین مسایلی و ماجراهایی مثل این واقعا زندگی میکنن؟

اگه من به جای اونا بودم , آیا واقعا به عشق یه مساله ای معمولی و عادی مثل این , که کاری و ربطی به عشق من نداره و داره روال طبیعی خودشو طی میکنه زندگی میکردم؟ یا یا اینطوری می بودم؟ دقیقتر بگم, توی اون موقعیت دارم به خودم تلقین میکنم که با عشق اون چیز زندگی میکنم یا به واقع با عشق اون چیز زندگی میکنم؟ منظورم اینه که تلقین خیلی مهمه و گاهی مرزای بین توهم و واقعیت رو برمیداره و آدم گیج و مبهوت می مونه که کودوم واقعیته و کودوم توهم و خیال؟

با اینکه نمیخوام اینطوری صحبت کنم ولی واقعیت اینه که معمولا آدم وقتی از نظر خودش یه بازنده است و به اون چیزایی که هدفگذاری کرده بوده و نرسیده یا برنامه ای براش داشته و نرسیده یا چیزی توی همین مایه باشه بیشتر دچار این مساله میشه با اینکه چیزی که میخوام بگم کمی کریه تر و زشت تر از حرف قبلیمه اما میخوام بگم که این قضیه بین آدمایی که توی زندگی چیزی ندارن (نه فقط به لحاظ مادی) شایع تره و بیشتر دیده میشه , شاید اگه بخوام واضح تر بگم اینطور باید بگم که اونایی که چیز مهمی توی زندگیشون ندارن دوست دارن یه چیز کذایی مهم برای خودشون بسازن و بعد باهاش زندگی کنن


پ.ن: البته منظور من از این پست در مورد تراختور نبود چون به عنوان ملتی با جمعیت اکثریت که حقوقش توی این جامعه نژادپرستانه نادیده گرفته میشه تراختور حکم پرچم و نماد اعلام موجودیت رو پیدا کرده و هر کسی که تراختور رو فریاد میزنه در بخشی از فریادش هویت و موجودیت خودش رو به عنوان یه ترک که با تمام کم محلی ها و توهین ها داره توی این مملکت زندگی میکنه فریاد میزنه

پیروزی

تیم ما (تراکتورسازی) امروز برد و به طور قابل توجهی خوشحالم امیدوارم که بازی بعدی رو هم که در تبریزه ببره و قهرمان این فصل لیگ بشه , واقعا توی این شهر , این استان , استانهای مجاور و خیلی راحت میتونم بگم که بین ترکای ایران کسایی هستن که با این تیم زندگی میکنن به عشق این تیم زندگی میکنن , به امید قهرمانی , یاشاسین آزربایجان یاشاسین تراختور



بی ربط نوشت: هستن آدمایی که انقدر خودخواهن که تحت هر شرایطی فقط به خودشون و منافعشون فکر میکنن و این خیلی دردناکه اما دردناکتر از اون اینه که همین آدما ازت انتظار داشته باشن که در هر شرایطی (حتی در بدترین شرایط) هوای اونارو بیشتر از خودت (و نه حتی به سهم مساوی) داشته باشی

نه اینکه مام مثل اونا خودخواه باشیم و هوای دیگرون رو نداشته باشیم , نه! این انتظار زیاده خواهانه از کسی که توی عمرش هیچ تصوری از دیگرخواهی نداشته برای آدم کمی سنگینه!

درد

داستان ما آدما, ماجرای سهل محاله , که از دور و تووی زندگی دیگرون ساده و راحت به نظر می رسه ولی تووی زندگی خودمون و از نزدیک غیرممکنه , شاید واسه همینه که آدما تو کار دیگرون خبره ترن تا تو کار خودشون!

قضاوت در مورد آدما و اینکه چکار باید بکنن یا چکار باید میکردن یه اشتباه بزرگه که نباید مرتکبش شد

من مورد اطمینان ترین آدمارو تووی زندگیم دیدم که بهم خیانت کردن یا کم کمش بهم پشت کردن یا راهشونو از من سوا کردن که دست کم خودشون رو گول بزنن و وجدان درد نداشته باشن که یعنی من بهش خیانت نکردم اما دریغ که واقعیت و حقیقت چیز دیگه ای بوده



پ.ن: اگه امروز این مطلب رو نوشتم دلیلش این نیست که دلم از کسی پره یا خاطره ای رو مرور کردم یا چیزی دیدم که درونم رو آتیش زده , صرفا و صرفا برای اینه که به خودم یادآوری کنم که اگه غفلت کنم و مواظب رفتارم نباشم ممکنه منم مثل همونا بشم یادم باشه که یه همچین  اشتباهایی هم هست که گاهی الان متوجهش نمیشی اما ممکنه بیست سال دیگه , انقدر طی طریق کنی که بهش برسی و روبروت وایسته , با اشتباهت رو در رو بشی و نتونی دورش بزنی , نتونی ازش رد بشی , نتونی جبرانش کنی , فقط و فقط غذاب بکشی , اون وقته که یه غیرممکن می بلعدت!

هوای بارونی

هوای تبریز (شهر مادری من) دو روزه که بارونیه و آدم از هوای پاک و قطرات درشت بارونی که میخوره به سرش یا صورتش یا حتی به شیشه لذت میبره , هر چند من مثل بعضی از این خواننده ها نیستم که از بارون خاطره داشته باشم و کسی رو یادم بیاره اما صرفا از بارون خوشم میاد , از بوی زمین که بعد از بند اومدن بارون تو فضا می پیچه هم بدجور حال میکنم صدای چک چکش توو هر جا و صدای شرشرش توو ناودونا برام خوشاینده , معمولا هیچ وقت با خودم چتر نمیبرم اما زیر بارون هم نایستادم که خیس بشم , اگر هم خیس شدنی بوده به خاطر حس عشقولانه یا شاعرانه اش نبوده , اعتقادی هم به هوای دو نفره اش ندارم هر چند که قبلا حس دو نفره بودن رو یکی دیگه از کوله بارم برداشت و رفت برای خودش , الان که دارم این متن رو تایپ میکنم صدای چکه های بارون روی شیشه و کمی اونطرفتر صورت آروم و قشنگ مامانم که گهگاهی سرمو از توو لپ تاپ که میارم بیرون می بینمش , سرشارم میکنه از خوشی و شادی و آرامشی بهم میده که غیرقابل وصفه


به هر حال میخواستم بگم که ما توی تبریزمون داریم از هوای بارونی لذت می بریم! خدا نصیب کنه

مرز

نمیدونم واقعا مرز بین بعضی چیزا قابل تشخیص و تفکیک نیست یا بعضی از ما نمیتونیم درست متمایزش کنیم و تمیز بدیم

فرق بین زرنگی و بیشعوری , فرق بین خوبی و پخمه بودن , فرق بین سادگی و ساده لوحی , فرق بین مچ گیری و بی آبرو کردن , فرق بین راه اومدن با باج دادن , فرق بین کنار اومدن با تحمل کردن , فرق بین حدود لیاقت با انتظارات بیجا , فرق بین کمک کردن با سواری دادن , فرق بین گشاده رو بودن با بی غم بودن , فرق بین به روی کسی نیاوردن با متوجه نشدن و نفهمیدن وووووو

یعنی واقعا مرزای این مسایل و هزاران مساله دیگه مثل اینا , انقدر توو هم رفته و قاطی شده؟

کوه پیمایی

امروز عصر دوباره یکی از جلسات کوه پیمایی مون رو در معیت دوستان به سرانجام رسوندیم خیلی عالیه , دقیقا بعد از عید تصمیم گرفتیم که یه روزی رو به کوه پیمایی اختصاص بدیم و تا الان تونستیم با همت دوستان حفظش کنیم و همگی هم دور هم جمع بشیم و کوتاهی نکنیم هر چند که مدت دور هم بودنمون زیاد طولانی نیست و تقریبا به حالت بدو بدو میریم و برمیگردیم اما توو این مدت کوتاه چن ساعته هم کلی خوش میگذرونیم و کلی بگو بخند داریم و روحیه مون هم عالی میشه امیدوارم همه دوستان یه وقتی رو واسه ورزش , اونم از نوع گروهی و در کنار هم اختصاص بدن



فقط برای خنده: وقتی با یه اکیپی رفتیم کوهنوردی و بالاخره رسیدیم به قله , از رهبر گروه پرسیدم "حالا چیکار کنیم؟" و وقتی اون جواب داد "برمیگردیم!" اونجا فهمیدم که کوهنوردی ورزش دیوونه هاس , دیگه نرفتم! :دی