آیا واقعا ما با بعضی چیزا زنده ایم؟

در مورد قسمت اصلی پست قبلی که نوشته بودم که اینجا بعضی آدما با تراختور زندگی میکنن , به عشق اون زندگی میکنن دچار شک شدم , یعنی نه فقط در مورد اون مساله , بلکه در مورد کلیت این قضیه که آیا واقعا یه عده ای با چنین مسایلی و ماجراهایی مثل این واقعا زندگی میکنن؟

اگه من به جای اونا بودم , آیا واقعا به عشق یه مساله ای معمولی و عادی مثل این , که کاری و ربطی به عشق من نداره و داره روال طبیعی خودشو طی میکنه زندگی میکردم؟ یا یا اینطوری می بودم؟ دقیقتر بگم, توی اون موقعیت دارم به خودم تلقین میکنم که با عشق اون چیز زندگی میکنم یا به واقع با عشق اون چیز زندگی میکنم؟ منظورم اینه که تلقین خیلی مهمه و گاهی مرزای بین توهم و واقعیت رو برمیداره و آدم گیج و مبهوت می مونه که کودوم واقعیته و کودوم توهم و خیال؟

با اینکه نمیخوام اینطوری صحبت کنم ولی واقعیت اینه که معمولا آدم وقتی از نظر خودش یه بازنده است و به اون چیزایی که هدفگذاری کرده بوده و نرسیده یا برنامه ای براش داشته و نرسیده یا چیزی توی همین مایه باشه بیشتر دچار این مساله میشه با اینکه چیزی که میخوام بگم کمی کریه تر و زشت تر از حرف قبلیمه اما میخوام بگم که این قضیه بین آدمایی که توی زندگی چیزی ندارن (نه فقط به لحاظ مادی) شایع تره و بیشتر دیده میشه , شاید اگه بخوام واضح تر بگم اینطور باید بگم که اونایی که چیز مهمی توی زندگیشون ندارن دوست دارن یه چیز کذایی مهم برای خودشون بسازن و بعد باهاش زندگی کنن


پ.ن: البته منظور من از این پست در مورد تراختور نبود چون به عنوان ملتی با جمعیت اکثریت که حقوقش توی این جامعه نژادپرستانه نادیده گرفته میشه تراختور حکم پرچم و نماد اعلام موجودیت رو پیدا کرده و هر کسی که تراختور رو فریاد میزنه در بخشی از فریادش هویت و موجودیت خودش رو به عنوان یه ترک که با تمام کم محلی ها و توهین ها داره توی این مملکت زندگی میکنه فریاد میزنه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد