دلخوشیهای کوچیک از کار افتاده

دیگه دلخوشی های کوچیک هم جواب نمیده , مثل کسی که شروع به مصرف مواد میکنه و اولش یه ذره مواد با دز پایینم شارژش میکنه و سرحالش میاره اما هر چی جلوتر میره مصرف زیادتر و دز بالای مواد هم نه تنها شارژش نمیکنه , حتی نمیتونه در حد معمولیش کنه که عادی باشه , الان من اونجوریم! یه مدت خودمو با دلخوشی های کوچیک خوش میکردم , یه مدتی با خودم گفتم خوشی خانواده ام یعنی خوشی من! و شروع کردیم به مسافرت های کوتاه و بلند (بیشتر کوتاه و یه روزه) , یه مدت خودمو با کتاب سرگرم کردم , یه مدت..... خلاصه همه این کارا و دلخوشیهای کوچیک رو انجام دادم و البته هنوزم میدم و ترکشون نکردم اما دیگه اینجور دلخوشی ها هم جواب نمیده , مشکل رفاه و امنیت شغلی و جو اجتماعی و فضای فرهنگی و مشکلات اقتصادی و پولی ووووووووو توی این جامعه انقدر زیاد شده که دلخوشی های کوچیک هم جواب نمیده , نمیدونم دیگه باید چکار کنم که یه تغییرات کوچیک تو زندگیم بتونم بدم که حداقل یه مدتی دوباره سرم گرم بشه , تغییرات بزرگ که از امثال من بر نمیاد , جامعه هم انگار نمیخواد خودش تغییر کنه که حال ما بهتر شه!


پ.ن: امروز دوباره با خانواده و چن تا از همسایه ها یه سفر نیم روزه به روستاهای اطراف تبریز و مناطق خوش آب و هوای دور و اطراف رفته بودیم مخصوصا رفته بودیم روستاهای دامنه های کوه سهند , جای دوستان سبز! جالب بود و خوش گذشت


پ.ن2: جالب بود و خوش گذشت اما فقط به شرط اینکه خودتو رها کنی و توی ذهنت هیچی نگه نداری , تازه اون موقع هم فقط در حد همون لحظات جالب و خوشه و طراوت و انرژیش مثل قدیما انقدری نمی مونه که یه هفته رو باهاش سر کنی! دیگه دلخوشی های کوچیک هم بهت انرژی نمیده و شادابت نمیکنه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد