-
چیزی مخالف همه وجودم
1392/04/01 22:53
ته دلم داره یه چیزی رو آرزو میکنه که همه وجودم داره باهاش مخالفت میکنه پ.ن: گاهی بعضی آدما یا بعضی اتفاقا چه میکنن با آدم
-
11
1392/03/25 23:32
کی گفته 1 با 1 برابر ـه؟ 11نوشت: یازده قبلا اعتقاد داشت که 1 با 1 برابر ـه!
-
سنت شکنی!
1391/11/13 00:22
یکی از دوستانم میونه اش با دوست دخترش به هم خورده و با هم قهر کردن, منم با توجه به اینکه میدونستم که دوستم چقدر دوستش داره و واقعا میخوادش خواستم میانجی گری بکنم و آشتی شون بدم ولی دوستم حرفی بهم زد که فهمیدم که خودش بهتر میتونه زندگیشو اداره کنه و واسه اون تصمیم بگیره و بهتره که تا خودش ازم چیزی نخواسته , دخالتی نکنم...
-
سارای و سانای
1391/11/10 00:01
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA دلم برای دخترای دوقلوم تنگ شده , که وقتی از سر کار برمیگشتم و میرسیدم خونه بدو بدو میومدن جلوم و با اون صورتای خندونشون یه خسته نباشید به بابایی میگفتن و تمام خستگی یه روز کاری طاقت فرسا رو از وجود بابایی می گرفتن دلم برای دخترای دوقلوم تنگ شده که وقتی از سر کار برمیگشتم...
-
یه خاطره از یه رهگذر
1391/11/08 19:43
محمدرضا کسی هست که برای کارگاهمون گازوییل میاره وقتی داشت در مورد اینکه دست پسرش شکسته حرف میزد متوجه شدم که پسر 15ساله ای داره و این باعث تعجبم شد و از اینجا بود که سر حرف باز شد و شروع کرد به تعریف داستان ازدواجش و ادامه داد که: "حدود 16 سال پیش ازدواج کردم و اونموقع که ازدواج کردم 29سالم بود , اونموقع مثل الان...
-
13 و دو تصویر ذهنی متناقض
1391/11/05 20:42
1. بچه که بودم یه بار یه داستان واقعی از یه نفر شنیدم که در اون یه پسر و دختر که با هم دوست بودن و خاطر همدیگه رو میخواستن و همسایه هم بودن وجود داشت که بعدها به خاطر اسباب کشی خانواده دختر و رفتن اونا از اون شهر , رابطه شون قطع میشه و این دو نفر تا مدتها از هم بیخبر می مونن و این مساله بود و بود تا اینکه بعدها در یه...
-
عاشقانه های ....
1391/10/29 18:47
یکی از دوستان بعد از کامنتی که برای یکی از پستاش گذاشته بودم توی اون یکی وبلاگم میگفت: "به نظر میاد که آدمی باشی که با لطافت زیاد بیگانه نیست اما وقتی عاشقانه هاتو (تگ یا سربرگ عاشقانه) خوندم به نظرم مطالب اون بخش زیادم عاشقانه نیومد و یا حداقل انتظاری رو که من داشتم برآورده نکرد , حرفها و قطعه ای که نوشته بودی...
-
دیگر هیچ
1391/10/24 19:34
یک کاغذ مچاله توی سطل زباله و دیگر هیچ! یک خداحافظ ناگفته یـــــــک امـــــــضــــــا و دیگر هیچ! به روی تو نیاوردن گذشته و دیگر هیچ! یک سطر دست نوشته و دیگر هیچ! من... رها شدن... رفتن... یک حرف نیــــــــم خورده و دیگر هیچ!
-
بوی تو
1391/10/18 23:29
باد بوی تورا از اتاق خواب دزدیده است عطر محبوب تورا روی تخت می ریزم بگذار دلم خیال کند که باز عطر تند زده ای!
-
۴
1391/10/18 00:09
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 4yil ge ҫ di پدرم قند خون داشت , چربی (اعم از تری گلیسیرید و کلسترول) دایما اذیتش میکردن , فشار خونش بالا بود , قلبش ناراحت بود و ..... همه اینا دست به دست هم میدادن که همیشه تو رژیم باشه و در مورد تغذیه اش به کمترین حد قناعت کنه و از خیلی چیزا...
-
برای علی3
1391/10/15 18:58
نوشته این بخش جنبه عمومی نداره و فقط برای سالهای بعد کودکی یک ساله نوشته می شود که شاید روزی لازم به خواندنش باشد علی عزیزم سلام بیشتر از 4ماه شد که مادرت رفته و سراغی از تو نگرفته , البته نه اینکه اصلا سراغی از تو نگرفته باشه اما به طور جدی کاری نکرده که نشون بده نگران تنها پسرشه , تنها کاری که کرده اینه که زنگ زده...
-
زیبای خفته و خواب
1391/10/04 20:50
کودوم یک از اینا درسته؟ "زیبای خفته" از خستگی خوابش برده بود یا توی خواب غفلت بود؟
-
معیار
1391/09/29 21:49
هدف ایدئولوژی رو تعیین میکنه , مسیر رو مشخص میکنه , دوست و دشمن , و همه چیز دیگه رو تعیین میکنه و یا دست کم اونارو تحت الشعاع قرار میده ممکنه کسی رو که دوست داری روبروت قرار بده و مجبور به دشمنی باهاش بشی و روز به روز ازش نه تنها فاصله بگیری بلکه بصورت تلقینی ازش متنفر هم بشی و یا ممکنه کسی رو که دوست نداری در کنارت...
-
تموم
1391/09/29 00:07
آخر این ماه که مصادف با 21دسامبر 2012باشه اگه واقعا زندگی بخواد تموم بشه , منم حاضرم باهاش تموم بشم
-
دو فیلم و یک خاطره
1391/09/24 00:07
این روزا داره بازم سریال "در پناه تو" رو در شبکه آی فیلم که روی مسیر عرب قرار داره نشون میده همیشه دو تا فیلم بودن که روی اون بخش از زندگی من وقتی که دانشجو بودم تاثیر خیلی زیادی داشتن که یکیش همین سریال "در پناه تو" بود و دیگری فیلم سینمایی "متولد ماه مهر" میدونم که شاید آدم رویایی و...
-
دلتنگی
1391/09/09 22:46
دلم فیس بوک و 360 و روم های یاهو و .... نمیخواهد دلم لک زده است برای وبلاگ در دوران طلایی اش
-
مکشوف
1391/09/08 21:31
تمام کوچه پس کوچه های این ذهن مه گرفته نام تو را دارند و من مثل کودکی مشتاق هر روز به هوای تو بیرون می آیم با خیال تو قدم می زنم در تو به دور دست ها رفته , گم می شوم و وقتی باز می گردم چنان مشعوفم که گویی تو را کشف کرده ام
-
برای علی(2)
1391/09/05 20:47
این داستان هیچ جاذبه ای برای خواننده ندارد و فقط جنبه یادداشتهای روزانه برای اتفاقی را دارد که برای کودکی نوشته می شود که شاید بعدها نیاز داشته باشد که این مطالب را از دیدگاه کسی که بی طرف بوده بشنود سلام علی جان امروز عاشورای حسینی سال 91 بود و با اینکه من دین و ایمان درست و حسابی ندارم اما به احترام جامعه ای که همگی...
-
حسرت کودکانه
1391/09/04 22:42
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 گاهی وقتا حس میکنم که یه حسرت بزرگ داشتم و دارم اینکه سیگار بکشم تا بتونم خودمو شبیه آدمای بزرگی که دوستشون دارم، نشون بدم و خودمو مثل اونا، همه چیز فهم و با شعور و مسلط به موقعیت جا بزنم
-
برای علی(1)
1391/09/03 22:14
مطالب این بخش داستان واقعی زندگی یک کودک است که ممکن است هیچوقت به انتها نرسد و احتمالا از نظر خواننده ارزش وقت گذاشتن نداشته باشد چون من این مطالب را صرفا برای سالهایِ بعدِ خودِ آن کودک می نویسم اول میخواستم برای این پستها رمز بگذارم اما بعد دیدم که شاید کسی خواست که این مطالب را بخواند و شاید گرهی از کار کسی باز کرد...
-
مادر
1391/02/22 22:50
میگن دردی رو که یه مادر وقت زایمان و وضع حمل تحمل میکنه پنجاه برابر آستانه تحمل یه انسانه (یعنی 50 برابر مقداری که اگه اونو به یه انسان وارد کنن می میره) و خداوند این تحمل و این نیرو رو در زن قرار داده و وظیفه مادری رو به عهده اون گذاشته اما بهشت رو هم به خاطر این وظیفه غیرممکنی که براش ممکن کرده , زیر پای مادر قرار...
-
3yil
1390/10/17 18:48
son umut kirildi..... p.s: bu gece
-
شب
1390/07/12 09:36
خورشید در استوای آسمان است آینه ها خوابیده اند و فرق سر من شکافته آب از روزنه های مغز من فرو می چکد زلال! آجرها روی هم چیده می شدند دست های من تاول دارند من کوتاه قد شده ام حق پایمال است و سایه ها به فتح آسمانخراشها مفتخرند آینه ها خوابیده اند سکه اقبال من خط خطی شده است و شیر در بن بست یک قفس کوچک احتزار خویش را...
-
سالگرد پدرم
1389/10/21 12:25
دومین سالگرد فوت پدرم هم گذشت تو این دو سال کارا و نقشهایی رو که اون به عهده داشت و محسوس هم نبودن , برام ملموس تر شد هجدهم دی ماه سال 1387 پدرم مارو تنها گذاشت و رفت و اگه پست سالگرد ایشون رو کمی دیرتر ثبت میکنم به دلیل گرفتاری در باب برخی مراسمات و بعضی کارای دیگه بودم روحش شاد و در آرامش
-
good luck chuck
1389/06/05 13:17
good luck chuck این فیلم رو نمیدونم کسی دیده یا نه؟ من که خودم ندیدم و فقط تعریفش رو بعد از نقل یه ماجرایی در مورد یکی از دوستانم , یه نفر بهم گفت که انگار دقیقا زندگی این دوست منو فیلمش کردن و اکران هم شده راستش ما یه دوستی داریم که چیزش ( یعنی همون دستش) سبب خیر و برکت برای دیگرانه , این دوست ما , هر وقت با کسی دوست...
-
یه گپ دوستانه در مورد فیلم سینمایی reader
1389/06/04 00:02
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یاشار :تو شروع کن لطفا یه دوست : خیلی وقت پیش دیدمش یه دوست : همون موقع حس متفاوتی داشتم بهش یه دوست : دلم واسه اون زنه سوخت یه دوست : واسه آخر قصه اش یه دوست : واسه سرنوشتی که داشت یه دوست : واسه عشقی که به مرور راشو تو دلش باز کرده بود یه دوست : از پسره بدم اومد...
-
شراکت
1389/05/19 01:51
میتونه خیلی حس جالبی باشه که , روحت رو با یکی شریک باشی و جسمت رو با یکی دیگه! پ.ن: منظورم از جالب , لزوما جالب بودن نیست منظورم چیزیه که برای بیانش واژه ای به ذهنم نرسید چیزی مثله تجربه یه حسی که هیچ کس نداشته و تو هم تحت شرایطی بهت تحمیل میشه پ.ن: این مطلب بعد از دیدن فیلم سینمایی beyond border تو ذهنم نطفه بست
-
بلاگ اسکای
1389/05/06 01:16
بالاخره نمردیم و یه چیزای جدید و تازه ای هم توی بلاگ اسکای دیدیم من که وقتی دیدمشون خوشحال شدم شکلک یا همون اسمایلی که با کمال تعجب (از بلاگ اسکای) هم در بخش نظرات و هم در بخش پاسخ به نظرات فعال شده و هم اینکه چن تا قالب جدید هم اضافه شده که بنده چون ندید بدید تشریف دارم همین اول یکی رو انتخاب کردم و ... به هر حال جا...
-
An event
1389/04/09 15:01
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Love , is not a fleeting moment; it is base-point of a great fabulous event! Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4
-
بازگشت دوباره
1389/04/06 09:17
بعد از دو یا سه سال دوباره شروع کردم به نماز خوندن با خودم گفته بودم که همه گرایشات و اعتقادات دینی رو میزارم کنار تا خودم تحقیق کنم و به یه دین برسم (البته راستشو بخواین با ضرورت وجود دین هم در این دوره و زمونه یه خورده مساله داشتم و میخواستم ببینم اصلا چیزی به اسم دین برای این دوره و زمونه لازمه یا نه؟) خلاصه اینکه...